- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
دیگر نفس نمانده، که آب از سرم گذشت کار از به خون نشستن چشم ترم گذشت من التـماس مانـدن و تو شوق رفـتـنی با رفتن تو روح من از پیـکرم گذشت پنجـاه و چـار سال، کـنارت نفس نفس میخواستم که خوب تو را بنگرم، گذشت یک آن تمام خـاطـرههـایی که داشـتـیم با آخـرین نـگـاه تو از خـاطرم گذشت آهـسـتـهتـر بـرو که دلـم شـور میزند رفـتی و باد از طرف معـجـرم گذشت آتـش زدی به خـیـمۀ قـلبم، چه آتـشی! کـار از به باد دادن خاکـسـترم گذشت من مـانـدم و مـصیبت از دست دادنت خورشید ماند و سایهٔ تو از سرم گذشت دیــدم بــریــدن نــفــس قــتــلــگــاه را بـاور کـنم و یا نـشـود بـاورم، گـذشت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
بـر نــیـزۀ شـقـاوت ایـن فـتـنــهزادهـا گـیسوی توست، سلـسـلهجـنـبان بادها بر نیزه میبرند سرت را كه بعد از این سـرسـبـز و سـربـلـنـد بمـانـد بهیـادها خـورشید، با تـلاوت لبهای تشـنهات خواندهست بر طلوع سرت، «اِن یكاد»ها هر روز، دشـمـنان تو، بـیآبـروتـرند تـا زنـدهانـد زیـنـب و زیـنالـعـبـادهـا تا هست بیوفایی و تا هست نقض عهد هر كـوفه لـعـنـتیست به ابن زیـادها!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
یک دشت پُر از عطر خوش پیرهن توست باور کنم این باغ گل سرخ، تن توست؟! هی پلک زدم، زنده شد آن لحـظه برایم این چشم، پر از صحنۀ پرپر شدن توست بـایـد بــروم ســر بـه بـیـابــان بـگــذارم امروز که هر گوشۀ صحرا وطن توست هفتاد و دو خورشید که افتاده بر این خاک هفتاد و دو زخمی که نشان از بدن توست ای سورۀ شمسی که بر این خاک، غریبی پـیـراهن مهـتاب از امشب کـفـن توست
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشـنـایی از تربت حـبـیب است نهجالفصاحه در خون، نهجالبلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاکها عجیب است قـصد نـماز دارد، خـورشید خـونگرفـته وقتی رسول اکرم بر نیزهها خطیب است قد قامتالصلاتش صد اوج در فراز است حی علیالفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است ششگوشۀ مراد است این عرش خاکخورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بینصیب است احساس استجابت، در این حریم جاریست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمریست بیشکیب است
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
هنوز داشت نفـس میکـشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کـویر نبود هزار و نهـصد و پنجـاه سال میگریم بر آن تنی که پـذیـرای جای تـیر نبود دو چشم بیرمقش سورۀ دخان میخواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود رسیـد طالـب پـیـراهـنی؛ دریـغ نکـرد رسـیـد سائل انـگـشـتـری؛ فـقـیر نـبود نمیسـرود چـنان و نـمینـوشت چـنین اگر که شاعر این قـصّه نـاگـزیر نبود شهید معرکه غـسل و کفـن نمیخواهد ولی سزای تنـش تکّهای حـصیـر نبود
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
با زخـمهـای تازه گـل انداخت پیکـرش تـسـلـیم شد قـضـا و قـدر در بـرابـرش مردی که عاشـقانهتـرین داغ را نوشت از بـس شـکـوه داشـتـه لبـخـنـد آخـرش میخواست نـور تازه بـپاشد در آسـمان مردی که آفـتاب، شد آن روز منـبـرش میگـفـت «لا یبـایـع مثـله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانـمـاز سرخ زمین را که باز کرد هـفـت آسـمـان رسـیـد بـه الله اکــبـرش تـنـهـا گـواه زلـف پـریـشـان او، نـسـیم حرفی نزد، از اینکه چه شد روی نی سرش تنها بـسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش»
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
لبتـشـنـهای و یـادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگـریست و این داغ دیگـری گاهی زره به تن به علی میشوی شبیه گـاهـی عـبـا بـه دوش شـبـیـه پیـمـبـری گـفـتـند کوفیان به تو از هر دری سخن وا شد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلـوه برون آمدی... دریغ بـا صـد هـزار دیـده نــدیــدنـد بـرتــری تنهایی تو بیـشـتر از پیـش واضح است حـالا که در مـیـان شـلـوغـی لـشـکـری شمشیر میکشی؛ چه شکوهی، چه هیبتی تـکـبـیـر مـیکـشـنـد... چـه الله اکـبـری یاران بی بـدیـل، عـجـب جـمع سـالـمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آنهـا که روی دسـتِ مـحـمـد نـدیـدهانـد بر نـیـزه دیـدهاند که از هر نظر سـری
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد قـصۀ هجـر من و مـاه به پـایـان برسد حال آن تشنه که با یاد تو سیـراب شود مثل این است که در دشت به باران برسد کـاش با دیـدن تو جـان بـدهـم آقـا جـان قبل از آنی که ز هجرت به لبم جان برسد گر مـقـدّر شـده، آیـد به سـراغـم اجـلـم سبـبی ساز که در شام غـریـبـان برسد و پس از مرگ بیا جانِ عمو لطفی کن پیـکـرم تا حـرم ساقی عـطـشـان برسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت سعیدبن عبدالله؛ نماز ظهر عاشورا
چه هـیـبتیست در آئـینۀ سجود و قیامت که آسمان خـدا رشک میبرد به مقـامت تمام دغـدغهات این شدهست در دل آتش کـه نـاتـمـام نـمـانـد نـمـازِ ظـهـر امـامت چه عاشقانه تنت سجدهگاه تیر و سنان شد صد آفرین به تو و این همه وفا و مرامت چه با شکوه نمازی! که با دو رکعت خونین به گوش عـالم و آدم رسیده است پیـامت اگرچه آب به روی تو و امام تو بـسـتـند به جای آب خدا شور عشق ریخت به کامت به آنچنان درجاتی رسیدهای که شب و روز فـرشتهها همگی بوسه میزننـد به نامت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( نماز ظهر عاشورا )
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را و بالا میزند مردی دوباره آستـیـنش را وضو میسازد از خون گلوی خود چه راز است این؟ که میدانـد گـوارایی آب آتـشـیـنـش را؟ سراپا نیـتی دارد به ترک پا و سر آنجا که میبیند به مرگ خویشتن احیای دینش را به خون تکبیرةالاحرام میبندد به ظهر عشق که بسپارد به تیغ کج، قیام راستـینش را خودش هم خوب میداند چه کس در انتظار اوست چه با احساس میخواند نماز آخرینش را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت چـشـم تـاریخ در آن حـادثـۀ تلخ چه دید که زمان مویهکنان از گذر خاک گذشت سر خورشید بر آن نیزۀ خونین میگفت که چهها بر سر آن پیکر صدچاک گذشت جـلـوۀ روح خـدا در افـق خـون تو دیـد آنکه با پـاى دل از قـلـّۀ ادراک گذشت مرگ هرگز به حریم حَرمت راه نیافت هر کجا دید نشانى ز تو چالاک گذشت حرِّ آزاده، شد از چشمۀ مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت آب، شـرمـنـدۀ ایـثـار عـلـمـدار تـو شـد رود بیتاب کنار تو عـطـشـناک گذشت بر تو بـسـتـند اگر آب، سـوارانِ سراب دشت، دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( نماز ظهر عاشورا )
شد وقت آنكه از تـپـش افـتـنـد كائنات خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة» این آه ابرهاست زمین را دویده است؟ یا اشك فـاطـمهست كه افتاده در فرات حَی عَـلی الصّلاةِ حـبیب است، عَجّلوا قَـد قـامتِ الصّـلاةِ امـام است، الصّـلاة سجـاده پـهـن شد وسط رزمگـاه و بعد در شطّ خون گرفت وضو چشمهٔ حیات این آخـرین جـمـاعت مردان آشـنـاست ایـنجـا نـمیدهـنـد به نامحـرمـان برات رنگـینكـمانِ تـیر، فـضا را فرا گرفت امـا كـسـی به تـیـر نـمـیكـرد الـتـفـات ای آخـرین نـمـاز تو مـعـراج بـنـدگی! ای «ركعت شكسته» به قربان سجدههات «یـا أیـهـا الـّذیـن» بـه دنـیــا امـیـدوار سمت بهشت میرود این كـشتی نجات «یا أیـهـا العـزیز» سرت را بـلـند كن بنـگـر كه اوفـتـاده به پـای تو كـائـنات گردی فرا رسید و به هم ریخت مشرقین یعنی كه خـاك بر سر دنیـای بیحسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد فـردا قـلـمهـا تـیـغـۀ شمـشیر خواهد شد هر چـنـد فـردا با غـروبـش میرود اما این داستان یک روز عالمگیر خواهد شد این ماجرا تا روز محـشر تازه میمـاند هر لحظهاش با اشکها تکثیر خواهد شد سـقـای تـو فـردا بـدون دسـت هـم بـاشد با یک نگاهش کربلا تسخیر خواهد شد از دیدن حال عـلیاصـغـر در آغـوشت دریا هم از نامی که دارد سیر خواهد شد آنها تو را کنج قفـس در بند میخواهند اما مگر این شیر در زنجـیر خواهد شد هر بـوسـۀ جـدت محـمـد روز عـاشورا بر زخـمهای پیکـرت تفـسیر خواهد شد این صحنهها تکرار یک تاریخ ننگین است قرآن به روی نیـزهها تکـفیر خواهد شد شاعر برایش گفتن از آن روز آسان نیست در هر هجا همراه شعرش پیر خواهد شد دیشب کنار قبر ششگوشه غزل خواندم من حتم دارم خواب من تعبیر خواهد شد
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط گـل کرد در قـنـوت شـما، ربـّـنا فـقط باریده بود عشق به صحرا و میوزید عـطـر زلال نـافـلـه از خـیـمهها، فقط وقـتی نـسـیـم گـلنـفـسیهای او وزیـد پر شد فـضای خـیـمه ز بوی خدا فقط پـرسید میروید اگر، وقت رفتن است کـوتـاه بـود پـاسـختان: هـا! کجا؟ فقط کامل عیـار سنگ محک خوردهایم ما آغـوشمان گـشـوده به روی بـلا فقط آن روح غیرتیم، که ما را توان گداخت از الـتهـاب حـسرت «یا لـیـتـنا» فـقـط بیرنگ میشدید از آن آزمـون سرخ من هایتان گرفت ازو رنگ ما، فقط بـاور نـداشـتـیـد اگـر عـشـق را چــرا بـرداشـتـنـد پـرده ز چـشـم شـما فقط؟ روزی که آه شیونیان طعم خاک داشت زد خیمه گل خروش شما در فضا فقط منـظـومـه بلند شهـادت سرودنی است با حـنـجـر بـریـده سـر نـیـزههـا فـقـط یک کاروان دلید ولی روی نیزههاست سرهای تان درین سفر از هم جدا فقط ای از زمان همیشه فراتر که مانده است از تـو بـه یــاد خـاطـره کـربـلا فـقـط از حر مجال شرم گرفته است خندهات یعـنی که از تو شکـوه ندارم، بیا فقط زنـجــیــره قــیــام تــو را امـتــداد داد زیـنـب به حـلـقـه حـلـقـه دام بلا فـقـط بر روی نی چو دید گلافشانی تو گفت: میخـواهد این بهار شکـوه تو را فقط افزونتری ز حوصله ما، هزار حیف از تو اگـر که داغ بـمـانـد به جا فقـط هر شعر در رثای تو گفتیم نارساست ای خـطـبه حـماسی سُرخت رسا فقط تو مرگ را به سُخره گرفتی کجا رواست تا نـام تو خـلاصه شـود در عـزا فقط خون بود و داغ بود و عطش بود و آه بود امّــا نــبـود ایـن هـمـه مــاجــرا فـقـط روزی که عشق و عاطفه تاراج میشدند سـهـم تـو بود پـارهای از بـوریـا فقـط افتاده از نفس جرس، ای همـنـفس بیا یک شیـون است فاصله تا نـیـنوا فقط او ماند و خون حماسه او ماند و عشق ماند از ما چـرا به جای بـمـاند صدا فقط؟!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
بنـویـسـیـد ابالفـضل، بخـوانـید حـیـا بـنـویـسـید عـلـمـدار، بـخـوانـیـد وفا هیچکس مثل ابالفضل نگـیرد دستی بنویـسـید ز حـاجـات، بخـوانـید روا بنویسد که سقاست، بخـوانـیـد خجـل قـول داده ست که آبـی بـرسـانـد اما مشک افتاد و تو افتادی و ارباب افتاد پای گهـوارۀ طفـلش زنی افتاد از پا بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود بعد تو زینب تو سوی اسـارت برود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
امـــام عــشــق را مــاه مــنــیـــری وفـــاداران عـــالـــم را امـــیــــری دو دسـتـت گـرچه افـتادند بر خاک به خـاکافـتـادگـان را دسـتگـیـری دوبــاره تــشــنــگـیهـا پـا نـگـیـرد دل مـــا و دل دریــــا نـــگـــیــــرد در این بیتـکـیـهگاهی یا اباالفضل! خــدا دســت تــو را از مـا نـگـیـرد عـطـش را بـا نـگــاه آورده بـودنـد دلــی ســرشـــار آه آورده بـــودنــد تــمــام کــودکــانِ تــشــنـه آن روز بـه دســت تـو پــنــاه آورده بــودنـد بــرادر بــا بـــرادر دســت مــیداد بــرای بـــار آخـــر دســت مــیداد چه احـساس قـشنگی ظهر آن روز بـه عــبــاس دلاور دســت مــیداد! بــــرادر! مـشــک آوردم بـــرایــت بــرو، ای جــاری تــا بـینــهــایـت تـمـام بـاغ خـشـکـیـدهسـت بـشـتاب خــدا پـشـت و پــنـاه دسـتهــایـت! عـلـم را بـر زمـیـن بگـذارم، اما... تـو را دسـت خـدا بـسـپـارم، امـا... به جسمم تیر زد آن قوم ای عشـق! که دسـت از دیـدنت بـردارم امـا... شـبـیه غـنچـه میپژمرد و میرفت تبر پشت تـبر میخـورد و میرفت بـدون دسـت هـم ســقــّاتــریـن بـود به دندان مشک را میبرد و میرفت بگـو بـغـض مـرا پـرپـر کند مشک غـم دسـت مـرا بـاور کـنـد مـشـک بــه دنــدان مــیبــرم امــا خـــدایــا لـبـانــم را مــبـادا تـر کـنـد مـشـک چو گل پـژمـردی و لب تر نکردی تـبـرهـا خـوردی و لب تر نکـردی در اوج تـشـنـگی، یک مـشت دریا به دنـدان بـردی و لب تـر نکـردی به آن گـلهـای پـرپـر بـوسه میزد به روی سـیـنه با هر بوسه، میزد به قـرآن؟ نـه، بـرادر داشت انگـار بـه دســتــان بــرادر بـوسـه مـیزد خودش میرفـت، اما دستهایش... رقـم زد عـشـق را بـا دسـتهـایـش بــه روی خــاک افــتـــادنـــد، امــا نــیــفــتـادنـد از پــا، دسـتهــایــش هزاران چشم تر داریم از این دست به دل، خونِ جگر داریم از این دست دل ما خـیـمـهای چـشـمانتظار است چگونه دست برداریم از این دست!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
مرثیه مرثـیه در شور و تـلاطم گـفـتند هـمـه اربـاب مـقـاتل به تـفـاهم گـفـتـنـد واژه در واژه نـوشـتـند و قیامت کردند صاحـبان نـفـس اینگونه روایت کردند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت ناتـوانم که مـجـسم کـنـم این هـمهمه را پــســر اُمبـنــیــن و پـسـر فــاطـمــه را پـرده افـتـاده و پـیـدا شده یک راز دگر سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر گـفـتم اعـجـاز! از اعجـاز فـراتر دیدند زورِ بـازوی عـلی را دو بـرابـر دیـدند شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر حـمزه و جـعـفر طـیار، نه، طـوفانیتر شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی در دلِ لـشـکـرِ انـبـوه، خودت میدانی که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست اتـفـاقیست که یکبار فـقـط افـتادهست ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان «شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان» رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد رود، با خـاک کـفِ پاش تـیـمم میکرد مـاه اگـرچـه همهٔ عـلـقـمـه را پـیـمـوده «غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده» رود را تا به ابد، تـشنهٔ مهـتاب گذاشت داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت میتـوانـست به آنی همه را سنگ کـند نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند دسـتـش افـتـاده ولی راه دگر پـیـدا کرد کوه غـیرت، گره کار به دندان وا کرد نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟ نـاگـهــان رایــحــۀ چــادر مـــادر آمــد بـنـویـسـیـد که در عـلـقـمـه سـقـّا افـتـاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد از تماشای تو مهـتاب پُـر از نـور شود چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود آسمانها همه یکپـارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست داغ پرواز تو بر سیـنه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند داسـتـان را هـمهٔ اهـل حـرم مـیدانـنـد بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
مـیرفـت که با آب حـیـات آمـده بـاشد میخواست به احـیای فـرات آمده باشد احساس من این است که با پُر شدن مشک از خـیـمه خـروش صلـوات آمـده باشد بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است بـشـتـاب! اگر فـصل زکـات آمده باشد برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد میخواست به رمی جمرات آمده باشد جایی ننوشتهست که در علقمه؛ زهرا... امـا نـکــنـد آن لـحــظـات آمــده بـاشـد نقل است که توفان شد و پیداست که باید چه بر سـر کـشـتـی نـجـات آمـده باشد طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه شـایـد عـمـو از راه فـرات آمـده بـاشـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام قبل از شهادت
سـقــا شــدم که آب مـهـیـا کـنـم، نـشـد کاری بـرای خـشکـی لبها کـنم، نشد بـا اشـتــیـاق آمــدم از بـیـن نـخــلهــا راهـی به انـتـظـار حـرم وا کـنـم، نشد تیر آمد و نشد که در این آخـرین نگـاه روی تو را دوبـاره تـمـاشـا کـنم، نـشد میخـواسـتم که با همه قـامـت بایـسـتم عرض ادب به حضرت زهرا کنم، نشد هـمراه کاروان شدم از روی نی مگـر کاری برای زینب کـبـری کـنـم، نـشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
نـسـیـم آمده با سـوز آه سـرد به خـیـمـه نمانده است به جز رنگ و روی زرد به خیمه شتافت سمت فرات و سکینه در دل خود گفت کمی بنوش عمو! تشنه برنگرد به خیمه همینکه تیر به مشکش نشست، شد متحیر نگاه کرد به مشک و نگاه کرد به خیمه همینکه تیر به چشمش نشست هلهله برخاست حواس تیر به مرد و حواس مرد به خیمه نگاه کـوه به سوی خـیـام مـانـده مـبـادا نگاه چپ بکـند باد هرزه گرد به خـیمه عمو، عمود حرم بود و با تمام وجودش نمیگذاشت جـسارت کند نبَرد به خیمه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
دستی بر آتش دل و دستی به روی آب از هرم اشکهای تو تَر شد گـلوی آب بـالا نـرفـت جـرعـه و دور از لبان تو پائـین نرفت آب خـوشی از گـلـوی آب جان در کف تو داد و کمی رنگ و بو گرفت از مَشک توست این نفس مُشکبوی آب در چهرۀ تو صورت خود را که دید، گفت پـیـدا شـدهسـت آیـنــهای روبــروی آب من گـور ابـرهای غـمـم، نـیـسـتم زلال دور از لب حـسین سیاه است روی آب از مشک پاره اشک فرات است میچکد غیر از لب تو نیست مگـر آرزوی آب والا مـقـام! غـیرت حق! پور بوتـراب! تنـهـا امـیـد تـشـنـهلبان! ای عموی آب! حالا که قطره قطره چکـیدی کنار رود با خون توست روز قیامت وضوی آب
: امتیاز
|